اره بخند...بخند...که حالم خنده داره...

 

چــرا مــرا بـه شهــربآزی آوردی ؟ مــن اصـلآ بازی کــردن بـلد نیســتم ...

بــآخــتن کــه بــه رخ کــشیــدن ندارد ! خـــدایـــآ بــه مــن نخــــند !!!

آمدنت بدون سلام بود…

رفتنت بدون خداحافظ

چهـ جالب…

نهـ سلام بلد بودیـ …

نهـ خداحافظ

تنها که باشیــ …

خوردن قطرات باران به شیشهـ …

بی قرارت می کند…

بارش آرام برفــ …

بی قرارت می کند…

برگ ریزانــ …

بی قرارت می کند…

وزش نسیم بهاریــ …

بی قرارت می کند…

تنها که باشیــ …

تمام هواهای دو نفرهـ

بی قرارت می کند…

چـــــــقد  خوبــــــــه

بعـــــضی از ادمـــــــا بدونن

که اگر چیـــــــزی رو به روشـــون

نمیاری "از سادگــــی نیست"

شاید دیگه اونقدر واست مهــــــم

نیستــن که روشون حســــــاس

باشــی ...

 

 داستان من و تو از آنجا شروع شد که پشت شیشه ی بی جان مانیتور به هم جان دادیم ... !

با دکمه های سرد کیبرد ، دست های هم را گرفتیم و گرمایش را حس کردیم ...!

با صورتک ها ، همدیگر را بوسیدیم و طمع لب هایمان را چشیدیم ...!

آهنگی را هم زمان با هم گوش کردیم و اشک ریختیم ...!

شب بخیر هایمان پشت خط های موبایلمان جا نمی ماند ...!

امروز داستان برگشت ...

آغوش هایمان واقعی ، بوسه هایمان حقیقی ، اما با این تفاوت که دیگر من و تو نبودیم ، هر کداممان یک "او" داشتیم ...!

پشت شیشه ی سرد مانیتورم ، دلم لک زده برای یک صورتک بوسه ....!

لک زده برای یک آهنگ همزمان ...

لک زده برای یک شب بخیر ...

شب بخیر...!!

چه حسرتی است
عبور از کنار عابرانی که
عطر تو را میزنند
اما هیچکدام تو نیستی..!!

تمام چیزی که باید از زندگی آموخت ،
تنها یــــک کلمه است
...
"مےگذرد"
ولی دق می دهد تـــــا بگــــــــــــذرد

هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه ,
 
 
دوستــ♥ ــت داره ... مراقــــــبته ...

و نگرانــــــــــــت میشــه ...!

چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی ...

مـــــــــاه رو از دســــت دادی ...


وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی ......!



به خود احترام می گذارم...

یک چای داغ می ریزم،

داخل زیباترین بشقاب خانه یک دانه شیرینی می گذارم،

همراه یک آهنگ دلنشین به خود می گویم:

" بفـــــــــرمایید! چایتان سرد نشود! "

و از تمـــــــــــــــام تنهــــــــاییم لذت می برم!

"فقط برو..."
ماندن همیشه خوب نیست؛رفتن هم همیشه بد نیست!
گاهی رفتن بهتر است،
گاهی باید رفت،
اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت.
اگر بروی،شاید با دل پر بروی و اگر بمانی،با دست خالی خواهی ماند.
گاهی باید رفت و بعضی چیزها را که بردنی نیست،با خود برد،
مثل یاد،مثل خاطره،مثل غرور
وآنچه ماندنی ست را جا گذاشت،
 مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند
رفتنت ماندنی می شود،وقتی که باید بروی،بروی!
وماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی،بمانی!
برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند.
برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوشِ دل کسی که شکستن غرورت برایش از شکستن سکوت آسانتر باشد!
عشقت را بردار و برو،
خوب برو،
زیبا برو،
شاد برو،
شاد از این باش که اگر ترا او نشناخت،عشق شناخت!!!
برو،فقط برو....!!!

روزگاري عاشقم بود دگر نيست كه نيست

يادي از من در دلش اكنون دگر نيست كه نيست

عشق پاكي بود و يك دنيا صفا در بين ما

اما اكنون اثري از آن همه روزهاي خوب نيست كه نيست

در كنار من تو بودي و فقط عشق تو بود

اما افسوس اثري از تو دگر نيست كه نيست

دست گرمي بود و يك دنيا صفا در دست تو

حلقه اي در دست من بود دگر نيست كه نيست

روزي مي آيد كه برگردي پشيمان نازنين

اما افسوس اثري از من مگر در زير خاك نيست كه نيست

مـهـربـانـي تـا کـــــــي ؟؟

بـگـذارسـخـت باشم و سـرد...

بـاران کـه بـاريــد… چـتـر بـگـيـرم و چـکـمـه !!

خـورشـيـدکـه تـابـيـد … پـنـجـره ببـندم و تـاريـک ، اشـک کـه آمـد …

دسـتـمـالـي بـردارم و خـشـک

او کـه رفـت نـيـشخـنـدي بـزنـم و سـوت !!!

ای اشک ، گرم و آرام ببار

برگونه بیمار من 

ای غم ، تو هم لذت ببر

از این همه آزار من

می بینی هوای دلتنگیم را ؟ نسبت عجیبی دارد با زاویه ی نگاهم !
در دسترس چشمانم که باشی هوا خوب است
دور از دسترس نشو که باران می گیرد …

وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ، این بغض لعنتی است …


شبا فکر و خیال تو چرا خوابم نمی گیره

نه تنها لحظه هام حتی تموم خونه دلگیره

حالا که شب به شب رفت و توام تنهایی سر کردی

توی تنهایی می پوسم نمی ذارم که برگردی

وسعت درد فقط سهم من است 
 باز هم قسمت غم ها شده ام 
دگر آیینه ز من با خبر است 
 که اسیر شب یلدا شده ام 
من که بی تاب شقایق بودم 
 همدم سردی یخ ها شده ام
 کاش چشمان مرا خاک کنید 
 تا نبینم که چه تنها شده ام


نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم
نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم


مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست

که اینجا بین آدمهایی که سرد و غریبند ،

تک و تنها به تو می اندیشد و کمی دلش از دوری تو دلگیر است .

دلگیرم از تمام الفبای بی کسی ، به خصوص این پنج حرف : ف ا ص ل ه .


زندگی یعنی گذر زمان و زندگی کردن یعنی به یاد آوردن خاطره های زیبا

، چه زیباست در مسیر زندگی ، زندگی کردن ،

تنها تو را با آن به یاد می آورم .

زمان ، طولانی می شود برای کسانی که غصه دارند ،

کوتاه می شود برای کسانی که شاد هستند ،

دیر می گذرد برای کسانی که منتظر هستند ،

زود می گذرد برای کسانی که عجله دارند ،

اما ابدی می شود برای کسانی که عاشق هستند !


ای نشسته درخیال من، فراموشم مکن
با فراموشی و تنهایی، هم آغوشم مکن
زندگانی می کنم چون شعله با خود سوختن
زنده ام با سوز و ساز خویش، خاموشم مکن


دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
                       به ما درد دل افشا کن ، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
                       بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من


در فصل تگرگ عاشقت میمانم
با ریزش برگ عاشقت میمانم
هر چند تبر به ریشه ام میکوبی
تا لحظه مرگ عاشقت میمانم


      خوابیدی بدون لالایی و قصه
      بگیر آسوده بخواب ، بی درد و غصه
      دیگه کابوس زمستون نمی بینی ؛ توی خواب گلهای حسرت نمی چینی
      دیگه خورشید چهرت رونمیسوزونه ، جای سیلی های باد روش نمی مونه
      دیگه بیدار نمی شی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی
      رفتی و آدمکها رو جا گذاشتی ... قانون جنگل و زیر پا گذاشتی
      اینجا قهرن سینه ها با مهربونی ؛ تو تو جنگل نمی تونستی بمونی
      خوابیدی بدون لالایی و قصه
      بگیر آسوده بخواب ، بی درد و غصه
      دلتو بردی با خود به جای دیگه
      اونجا که خدا برات لالایی می گه
            می دونم می بینمت یروز دوباره .... توی دنیایی که آدمک نداره....

چقدر دوست داشتم يک نفر از من مي پرسيد

چرا نگاه هايت انقدر غمگين است ؟

شچرا لبخندهايت انقدر بي رنگ است ؟

اما افسوس ... هيچ کس نبود

هميشه من بودم و من و تنهايي پر از خاطره .

اري با تو هستم .. با تويي که از کنارم گذشتي...

و حتي يک بار هم نپرسيدي چرا چشم هايت هميشه باراني است!!!

 

تنها باران است که گاهی در اوج تنهایی من در آن لحظه که هیچ کس نیست ،
با من از تو می گوید …
ولی درد من این است که دیریست باران نمی بارد !

چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی…
یکی که بهش اعتماد داری …
بهت اعتماد داره …
از دلتنگی هاش برات میگه …
از دلتنگی هات براش میگی …
آروم میشه …
آروم میشی …
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه …
این حس مثل قطره های باران پاکه…

خالی تر از سکوتم …
انبـوهــی از ترانـه
بــا یـاد صبـح روشـن اما …
امیـد باطل
شب دائـمی ست انـگار …

نفسم؟؟؟

عشق فراموش کردن نیست، بخشیدن است…

گوش کردن نیست، درک کردن است…

دیدن نیست، احساس کردن است…

جا زدن و کنار کشیدن نیست، صبر کردن و ادامه دادن است…

حتی تنها!!!

 ســــخـــت اســـت
 وقتـــی از شـــدت بـــغـــض
گـــلـــو درد بگـــیری
و هـــمـــه بگـــویـــند
لبـــاس گـــرم بـــپـــوش !!!

حماقت چیست…؟

این که من ،تو را

با تمام بدی هایی که در حقم میکنی

هنوز

دوست دارم!!

 

کـاش می دونستـــــی

اونـــــی کــه نشســــــــــته

همیشــــــــــه خستــــــــــه نیســـــت

شــــــــــاید جایـــــی بــرای رفتــــــــــن نـــداره…..

نترس…

اگر هم بخواهم از این دیوانه تر نمی شوم

گفته بودم بی تو سخت می گذرد بی انصاف

حرفم را پس میگیرم…

بی تو انگار اصلاً نمی گذرد…

از دست دادمت ، به راحتی یک نفس ، به آسانی یک پلک ، سخت ست ؛ ولی انگار باید

بگویم خداحافظ .ای تمام آن چه دارای ام بودی در این روزگار سخت ، خداحافظ .

ببین مرا چه گونه جادو کردی ؟ هنوز هم نمی توانم

آن گونه که بودم ، باشم . هنوز هم نمی توانم - روزها بعد از نبودنت انسان دیگری

را آنگونه که تو را ساختم برای خود بسازم

شاید برایت عجیب باشه این همه آرامشم

خودمانی میگویم ، به آخر که برسی فقط نگاه میکنی  . . .

آرامـــش یعنــــی :

هـر وقت قهـــر کــــردی

مطمئــــن بـــاشـی کـــه تـــا آشتـــی کنـــی هیـــچ کسی جـــات رو نمی گیــــــره

چقدر کم توقع شده ام

نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را..

همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست

مرا به آرامش می رساند….

حتی اصطحکاک سایه هایمان… کافیست

اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است
نه اینکه می شه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا

برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !

برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !

تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر ...

برو با یک « من» دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !

میرم ولی بدون یکی / خیلی تو رو دوست داره

یکی که از دوریه تو / سر به بیابون میزنه

خدانگهدار عزیزم / خدانگهدار عزیزم

دارم میرم از این دیار / اینجا کسی منو نخواست

تو هم منو تنها بذار

میرم ولی این و بدون / چشم انتظارت میشینم

میرم ولی گریه نکن / نذار از عشقت بمیرم

اگر توو اوج بیکسی / با عکست آروم بگیرم . . .

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن دل

خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

دست خالی‌ که نمی‌شود به پیشواز خاطره رفت !

من هم وقتی‌ چمدانم پر از گریه شد راه می‌‌افتم

کوه های غرورم از گناه رفتنت آب شده ؛ تا قبل از سیل برگرد

سیل که بیاید همه را با خود می برد حتی خاطراتت را

هیس

حواس تنهایی ام را با خاطرات باتو بودن پرت کرده ام

بگو کسی حرفی نزند

بگذار لحظه ای آرام بگیرم

تعداد صفحات : 81
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 81 صفحه بعد