شبــهام درد داره


شبــهام درد داره !! میفهمی ....

بـغـض خیــــــس!!!

بعضی حرفها رو نمیشه گفت ؛

باید خورد !

ولی بعضی حرفارو نه میشه گفت،نه میشه خورد!

میمونه سر دلت !

میشه دلتنگی...میشه بغض...میشه سکوت...

میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چه مرگته!


نمیدونم باز امروز چه مرگمه!!!

ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

خیلی سختِ نگه داشتن بغض پشت تلفن . . .!

مخصوصاً وقتی که میخوای نفهمه . .

هی قورتش میدی . . .هی . .

اما آخرم چیکه چیکه اشکات گونه ها تو خیس میکنه!

اون موقع هس که یهو تلفنُ قطع میکنی. . .

بعدشم میگی خودش قطع شد

ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ
 
هی به خودت میگی من دیگه فراموشش کردم ..

اصلا به من چه او الان کجاست و داره چیکار میکنه

اما یهو یاد اون روزا یه چیزی رو داخل گلوت

میترکونه...

که تا اشک نریزی خالی نمیشی...

ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

برای بعضی درد ها

نه می توان گریه کرد ...

نه می توان فریاد زد ...

برای بعضی از دردها...

فقط می توان

نگاه کرد و شکست ...

ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

چقدر سخته آدم

هم این دنیاشو از دست بده هم اون دنیاشو ...

خدایـــــــااااااا ...

چرا کمک نمیکنی...

نکنه فراموش شدم...

    تنت در آغوش کسی

و دلت پیش دیگری

هزار خطبه هم که بخوانند

خیانت است

اگر
بدنت در دست كسيست

و فكرت پيش ديگری،

هم جسمت را كشته ای

و هم روحت را ...!!!

ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

و باز در پایان حرفهایم...

پشت این بغض

بیدی نشسته است...

که خیال میکرد با این بادها نمیلرزد !

خدایاااااااااا

از حست بگو برایم

می بینیو ســــاکتی؟؟؟


عزیزتر از جاااااااااااااانم...

ای کاش کنارت بودم

تا زیباترین لالایی عاشقانه را برایت زمزمه کنم و تو.

اسمان قلبم را با مهتاب زیبای چشمانت نور باران کنی تا خوابت ببرد♥

میخوام با آهنگ صدام برات یه لالایی بگم

یه قصه از من و تو و یه عشق رویایی بگم

تو قصه فرهاد بشم برم به کوه بیستون

اسم تو اونجا بزنم با قلمی به رنگ خون

لا لا لا لا گل بهار چشماتو روی هم بذار

از توی شهر قصه ها برام یه دسته گل بیار

لا لا لالا سبد سبد گل های اطلسی و ناز

یادت نره دوست دارم باشه میونه ما یه راز

ممکن که دیو قصه ها به ما حسادت بکنه

بیاد میونه من و تو بخواد خیانت بکنه

دیو اگه بین ما اومد با هم. هم اغوش میشیم

از تو قصه میریمو براش .فراموش میشیم

میریم تو شهر پرییا اونجا فقط یه رنگیه

کی میتونه به من بگه عاشق شدن چه رنگییه؟

این عشق " پنهونی باشه میونه ما و پرییا

یواشکی و بی صدا"ساده و صاف و بی ریا

وقتی هم آغوش شدیم دست بکشم تویی موهات

شونه کنم تا خود صبح کمون ناز ابروهات

رو پلک های قشنگتو برات نوازش میکنم

پیشونی بلندتو با بوسه نازش میکنم

تو بوسه غرقت میکنم تا جایی که دیونه شی

صدتا دوست دارم میگم با تیک تیک ثانیه ها

هزار دفعه میبوسمت تا بگذرند دقیقه ها

دقیقه ها می رند و تو خوابهای رنگی میبینی

سبد سبد شکوفه و گل های رنگی میچینی

لالا لالا دوست دارم.نمیدونم که میتونم

همیشه پیشت بــمـونم...

سرود این لالایی رو کنار قلبت بــخـونم...


 

دیدید...!!!

نوشته‌هایی هستند که خواندنشان سنگین است
حالت را عوض می کنند. ضربان قلبت را بالا میبرند

و پُراند از غم ِشیرین...

دوست داری مرورشان کنی
و بعد هم یادداشتی پایش بنویسی .

اما بعضی نوشته‌ها سنگین‌تر‌اند...

نمیتوانی بیش از یکباربخوانیشان.

خط به خط که پایین میروی کلماتش ...

آوار میشوند بر سرت...

بر شانه‌هایت سنگینی می کنند "

بس که درد دارند بس كه تو را نوشته‌اند.

در پایان حرفهایم...

دلم پُر بودنی میامو اینجا خالیش میکنم...

بعضیا میگن نوشته هام غمگینن..
ببخشین اگه نوشته هام درد دارن...
میدونم ...

بعضی از نوشته ها" انگار تو را نوشته‌اند...

٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠

واقعي بوديم ، باورمان نكردند ،

مجازي شديم ، فيلترمان كردند !

و چه دنيايي ساخته‌اند براي ما نسل سوخته ...


برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

بعضی وقتا بدجوری بغضم میگیره...
امشب باز دلتنگم...
خستم...
امشب با بغضی آمده ام که...
تمام واژهایم را خیس میکند...
باز هم مثل همیشه ...
آمده ام بنویسم...
شاید بغض هایم را در نوشته هایم خالی کنم...
آمده ام بنویسم دوستت دارم و خواهم داشت...
نوشتن بعضی چیزها از گفتنشان ساده تر است...
تو نیز برو...
سر راه خوشبختیت قرار نمیگیرم...
نمیدانم چرا قسمت نشد حتی دستهایت را بگیرم...
نمیدانم چرا حکمت خدا با خواسته های دلمان یکی نیست...
حس عجیبی دارم...
مانده ام سر دوراهی...


برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید