جای خالی...

جآی خآلیِ تُو رآ بآ عَروسَکی پُر کَردِه اَم
هَمآنَند تُوست
مَرا دوست نَدآرَد
دِلَش بَرآیَم تَنگ نِمی شَوَد
اِحسآس نَدارَد
اَمآ هَرچِه هَست، دِلَم را نِمی شِکَنَد.

چه غروبی بود        چه شبی خواهد شد…

                  ***

من و تو

         دست ها در هم گره     چشم ها در هم تنیده

کنار امواج وحشی

                 کنار آن شراره های داغ

   بعد از آن آب تنی طلایی

          ***

 

و حال عطر شب بوها

                “سمفونی جیرجیرکها”

نوای گیتار بیگانه ات      با همراهی صدای من

    طعم بستنی بهارنارنج ِ تابستانی

          جای ستارگان خالی

                 کمی هم نور مهتاب

شاید وقتش فرا رسیده

              شکستن همه ی ِ استقامت ها


شبــهام درد داره !! میفهمی ....

بـغـض خیــــــس!!!

بعضی حرفها رو نمیشه گفت ؛

باید خورد !

ولی بعضی حرفارو نه میشه گفت،نه میشه خورد!

میمونه سر دلت !

میشه دلتنگی...میشه بغض...میشه سکوت...

میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چه مرگته!


نمیدونم باز امروز چه مرگمه!!!

ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

خیلی سختِ نگه داشتن بغض پشت تلفن . . .!

مخصوصاً وقتی که میخوای نفهمه . .

هی قورتش میدی . . .هی . .

اما آخرم چیکه چیکه اشکات گونه ها تو خیس میکنه!

اون موقع هس که یهو تلفنُ قطع میکنی. . .

بعدشم میگی خودش قطع شد

ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ
 
هی به خودت میگی من دیگه فراموشش کردم ..

اصلا به من چه او الان کجاست و داره چیکار میکنه

اما یهو یاد اون روزا یه چیزی رو داخل گلوت

میترکونه...

که تا اشک نریزی خالی نمیشی...

ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

برای بعضی درد ها

نه می توان گریه کرد ...

نه می توان فریاد زد ...

برای بعضی از دردها...

فقط می توان

نگاه کرد و شکست ...

ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

چقدر سخته آدم

هم این دنیاشو از دست بده هم اون دنیاشو ...

خدایـــــــااااااا ...

چرا کمک نمیکنی...

نکنه فراموش شدم...

    تنت در آغوش کسی

و دلت پیش دیگری

هزار خطبه هم که بخوانند

خیانت است

اگر
بدنت در دست كسيست

و فكرت پيش ديگری،

هم جسمت را كشته ای

و هم روحت را ...!!!

ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

و باز در پایان حرفهایم...

پشت این بغض

بیدی نشسته است...

که خیال میکرد با این بادها نمیلرزد !

خدایاااااااااا

از حست بگو برایم

می بینیو ســــاکتی؟؟؟


عزیزتر از جاااااااااااااانم...

ای کاش کنارت بودم

تا زیباترین لالایی عاشقانه را برایت زمزمه کنم و تو.

اسمان قلبم را با مهتاب زیبای چشمانت نور باران کنی تا خوابت ببرد♥

میخوام با آهنگ صدام برات یه لالایی بگم

یه قصه از من و تو و یه عشق رویایی بگم

تو قصه فرهاد بشم برم به کوه بیستون

اسم تو اونجا بزنم با قلمی به رنگ خون

لا لا لا لا گل بهار چشماتو روی هم بذار

از توی شهر قصه ها برام یه دسته گل بیار

لا لا لالا سبد سبد گل های اطلسی و ناز

یادت نره دوست دارم باشه میونه ما یه راز

ممکن که دیو قصه ها به ما حسادت بکنه

بیاد میونه من و تو بخواد خیانت بکنه

دیو اگه بین ما اومد با هم. هم اغوش میشیم

از تو قصه میریمو براش .فراموش میشیم

میریم تو شهر پرییا اونجا فقط یه رنگیه

کی میتونه به من بگه عاشق شدن چه رنگییه؟

این عشق " پنهونی باشه میونه ما و پرییا

یواشکی و بی صدا"ساده و صاف و بی ریا

وقتی هم آغوش شدیم دست بکشم تویی موهات

شونه کنم تا خود صبح کمون ناز ابروهات

رو پلک های قشنگتو برات نوازش میکنم

پیشونی بلندتو با بوسه نازش میکنم

تو بوسه غرقت میکنم تا جایی که دیونه شی

صدتا دوست دارم میگم با تیک تیک ثانیه ها

هزار دفعه میبوسمت تا بگذرند دقیقه ها

دقیقه ها می رند و تو خوابهای رنگی میبینی

سبد سبد شکوفه و گل های رنگی میچینی

لالا لالا دوست دارم.نمیدونم که میتونم

همیشه پیشت بــمـونم...

سرود این لالایی رو کنار قلبت بــخـونم...

بعضی وقتا بدجوری بغضم میگیره...
امشب باز دلتنگم...
خستم...
امشب با بغضی آمده ام که...
تمام واژهایم را خیس میکند...
باز هم مثل همیشه ...
آمده ام بنویسم...
شاید بغض هایم را در نوشته هایم خالی کنم...
آمده ام بنویسم دوستت دارم و خواهم داشت...
نوشتن بعضی چیزها از گفتنشان ساده تر است...
تو نیز برو...
سر راه خوشبختیت قرار نمیگیرم...
نمیدانم چرا قسمت نشد حتی دستهایت را بگیرم...
نمیدانم چرا حکمت خدا با خواسته های دلمان یکی نیست...
حس عجیبی دارم...
مانده ام سر دوراهی...


برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

دلـــم یک شــب ِآروم میخــــواد … بــا آهنگــــی رومــــــانتیک…

چنــــد تا شمــــــع … و یک عالمــــــه تــــو

که بــه دنیــــا بگـــــــم … خــــداحـــــافـــــــظ

دنیــای مــن کســــی ست…

که در آغـــــوشش جــان میدهــــم…

یعنـــی « تــــــــــ♥ــــــو »

هرگز نشد بیایی پیشم بگیری دستهای منو


بدونی من عاشقم گوش کنی حرفای منو


تو بی وفا بودی ولی اونکه برات میمرد منم


دوست دارم دوست دارم این
کلام آخرم

 پاییز است، نه در بیرون،

 
 بلکه در درون من، سرما در درون من است،
 
 بهار و جوانی، دور نرفته‌اند
 
 اما این منم که به پیری گراییده‌ام.
 
 مرغان در هوا به پرواز درآمده‌اند،

 ﮐﻢ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ؛


ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍﺑﭙﺮﺳﻨﺪ !
ﻭﻟﯽ .......

ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯿﺴﺖ،

ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ؛

ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﮕﻮﯾﯽ:

ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﻢ…

گاهے برو... گاهے بمان... گاهے بخند...
گاهے گریه... گاهے حرف بزن... گاهے فریاد بزن...
گاهے قدم بزن... گاهے سکوت کن... گاهے رها شو...
گاهے ببخش... گاهے یاد بگیر... گاهے سفر کن...
گاهے اعتماد کن... گاهے فراموش کن... گاهے زندگی کن...
گاهے باور کن... گاهے بزرگ باش... گاهے کوچک باش...
گاهے چتر باش... گاهے باران باش. گاهے دریا...
گاهے برکه... گاهے همه چیز... گاهے هیچ چیز...
اما همیشه  انسان باش...

ساکت باش!

جمله ایست که معلم میگوید تا آرام شوی!

ولی نمیداند آرامش تو در سکوت نیست...

ونمیداند به هنگام سکوت چه غوغایی در

تو به وجود میاید...

سکوت کن!

 

سکوت کن تا آرام به نظر بیای و ندانند

درونت را! سکوت کن!فقط سکوت...!

دفترش را بگشا ای نسیم! میخواهم بدانم جاییگاهم برایش چیست؟!

چقدر دردناک!

همه ی ستاره های وجودم در صفحه های آسمان دفترش حرف خط خورده ای

تار است! پاک کن بی احساسیش مرا از مشق های شب آسمان دفترش پاک میکند

و اگر پاک نشوم خط میزند!

ازنظرش...ازبرایش تمام شده ام!

غروب میکنم بی صدا...

تا صدای سکوت غروب کردنم آزارش ندهد!

بی صدا...باسکوت...!

به همه چیز خیره میمانی!

به باران بی ابر... به نور بی خورشید وبه برگ سبزی

که به سان برگ زرد می افتد...

وهمچون گلبرگ شقایقی سرخ که پژمیمیرد..میمیری...

ولی زندگی زیباست وتا شقایق هست زندگی باید کرد...

ویا بهتراست بگویم تا برگ وشقایق و دشت و صحرا هست زندگی را با آن ها در آن ها

باید جست...!

 

باید زمین گذاشت قلم هایی را که زندگی را مرگ مینویسد!

 

دیگر سلاح سرد شعرهای فصیح عاشقی کارساز نیست!

 

اینجا با این دل های سخت حتی از انفجار ماه هم تعجب نباید کرد!

 

تقصیر عشق بود همه چیز!

 

باید به بی گناهی دل اعتراف کرد!

 

روزگاري عاشقم بود دگر نيست كه نيست

يادي از من در دلش اكنون دگر نيست كه نيست

عشق پاكي بود و يك دنيا صفا در بين ما

اما اكنون اثري از آن همه روزهاي خوب نيست كه نيست

در كنار من تو بودي و فقط عشق تو بود

اما افسوس اثري از تو دگر نيست كه نيست

دست گرمي بود و يك دنيا صفا در دست تو

حلقه اي در دست من بود دگر نيست كه نيست

روزي مي آيد كه برگردي پشيمان نازنين

اما افسوس اثري از من مگر در زير خاك نيست كه نيست

من یاد گرفته ام


وقتی بغض می کنم


وقتی اشک می ریزم


وقتی میشکنم


منتظر هیچ دستــــــــــی نباشم


وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم


مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم

 

گـاهـی دلِـت مـیـخـواد هـمـهبـغـضـات

از تــو نـگـاهِـت خـونـده بـشـه کـه جـسـارتگـفـتـن کـلـمـه هـا رو نـداری…

امـا یـه نـگـاه گُـنـگتـحـویـلمـیـگـیـری

و یـه جـمـلـه مِـثـلـه:چـیـزی شـده ؟!

اونـجـاسـت کـه بـُغـضـتـوبـا یـه لـیـوان سـکـوتـتسـر مـیـکـشـی

و بـا لـبـخـنـدمـیـگـی :

نــههـیـچـیــ…!
زنـבگے زیباسـتـــ ..../


بــﮧ زیبایے چشمهاے پـُـفـ ڪرבه از


هِق هِق هــآے شَبــآنـﮧ(!)


بــﮧ زیبایے بغــض نَفَس گیـر روزانــﮧ...


بــﮧ زیبایے قلبــِ تڪـﮧ تڪـﮧ شُده اَز


شڪستنهاے بیشمـآر...


بــﮧ زیبایے نفسے ڪــﮧ از تَنگے بالـا نمیایــَב!!


بــﮧ زیبایے تمام شُـבטּ تـבریجے مـטּ ...


آرے


زنـבگے زیباستــ ـــ...!

مـهـربـانـي تـا کـــــــي ؟؟

بـگـذارسـخـت باشم و سـرد...

بـاران کـه بـاريــد… چـتـر بـگـيـرم و چـکـمـه !!

خـورشـيـدکـه تـابـيـد … پـنـجـره ببـندم و تـاريـک ، اشـک کـه آمـد …

دسـتـمـالـي بـردارم و خـشـک

او کـه رفـت نـيـشخـنـدي بـزنـم و سـوت !!!


مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست

که اینجا بین آدمهایی که سرد و غریبند ،

تک و تنها به تو می اندیشد و کمی دلش از دوری تو دلگیر است .

دلگیرم از تمام الفبای بی کسی ، به خصوص این پنج حرف : ف ا ص ل ه .


زندگی یعنی گذر زمان و زندگی کردن یعنی به یاد آوردن خاطره های زیبا

، چه زیباست در مسیر زندگی ، زندگی کردن ،

تنها تو را با آن به یاد می آورم .

زمان ، طولانی می شود برای کسانی که غصه دارند ،

کوتاه می شود برای کسانی که شاد هستند ،

دیر می گذرد برای کسانی که منتظر هستند ،

زود می گذرد برای کسانی که عجله دارند ،

اما ابدی می شود برای کسانی که عاشق هستند !


      خوابیدی بدون لالایی و قصه
      بگیر آسوده بخواب ، بی درد و غصه
      دیگه کابوس زمستون نمی بینی ؛ توی خواب گلهای حسرت نمی چینی
      دیگه خورشید چهرت رونمیسوزونه ، جای سیلی های باد روش نمی مونه
      دیگه بیدار نمی شی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی
      رفتی و آدمکها رو جا گذاشتی ... قانون جنگل و زیر پا گذاشتی
      اینجا قهرن سینه ها با مهربونی ؛ تو تو جنگل نمی تونستی بمونی
      خوابیدی بدون لالایی و قصه
      بگیر آسوده بخواب ، بی درد و غصه
      دلتو بردی با خود به جای دیگه
      اونجا که خدا برات لالایی می گه
            می دونم می بینمت یروز دوباره .... توی دنیایی که آدمک نداره....

تنها باران است که گاهی در اوج تنهایی من در آن لحظه که هیچ کس نیست ،
با من از تو می گوید …
ولی درد من این است که دیریست باران نمی بارد !

خالی تر از سکوتم …
انبـوهــی از ترانـه
بــا یـاد صبـح روشـن اما …
امیـد باطل
شب دائـمی ست انـگار …

نفسم؟؟؟

عشق فراموش کردن نیست، بخشیدن است…

گوش کردن نیست، درک کردن است…

دیدن نیست، احساس کردن است…

جا زدن و کنار کشیدن نیست، صبر کردن و ادامه دادن است…

حتی تنها!!!

 ســــخـــت اســـت
 وقتـــی از شـــدت بـــغـــض
گـــلـــو درد بگـــیری
و هـــمـــه بگـــویـــند
لبـــاس گـــرم بـــپـــوش !!!

حماقت چیست…؟

این که من ،تو را

با تمام بدی هایی که در حقم میکنی

هنوز

دوست دارم!!

 

کـاش می دونستـــــی

اونـــــی کــه نشســــــــــته

همیشــــــــــه خستــــــــــه نیســـــت

شــــــــــاید جایـــــی بــرای رفتــــــــــن نـــداره…..

از دست دادمت ، به راحتی یک نفس ، به آسانی یک پلک ، سخت ست ؛ ولی انگار باید

بگویم خداحافظ .ای تمام آن چه دارای ام بودی در این روزگار سخت ، خداحافظ .

ببین مرا چه گونه جادو کردی ؟ هنوز هم نمی توانم

آن گونه که بودم ، باشم . هنوز هم نمی توانم - روزها بعد از نبودنت انسان دیگری

را آنگونه که تو را ساختم برای خود بسازم

شاید برایت عجیب باشه این همه آرامشم

خودمانی میگویم ، به آخر که برسی فقط نگاه میکنی  . . .

آرامـــش یعنــــی :

هـر وقت قهـــر کــــردی

مطمئــــن بـــاشـی کـــه تـــا آشتـــی کنـــی هیـــچ کسی جـــات رو نمی گیــــــره

چقدر کم توقع شده ام

نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را..

همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست

مرا به آرامش می رساند….

حتی اصطحکاک سایه هایمان… کافیست

اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است
نه اینکه می شه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا

میرم ولی این و بدون / چشم انتظارت میشینم

میرم ولی گریه نکن / نذار از عشقت بمیرم

اگر توو اوج بیکسی / با عکست آروم بگیرم . . .

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن دل

خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

دست خالی‌ که نمی‌شود به پیشواز خاطره رفت !

من هم وقتی‌ چمدانم پر از گریه شد راه می‌‌افتم

هیس

حواس تنهایی ام را با خاطرات باتو بودن پرت کرده ام

بگو کسی حرفی نزند

بگذار لحظه ای آرام بگیرم

ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ . . .

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ

ﯾﮏ جایی

به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ

ﺑﺮمبگردد !

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ !

ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ

روزگار قریبیست نانوا هم جوش شیرین می زند، بیچاره فرهاد


 
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری  پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری

 

گفتی نمی خواهی ببارم عشق ، اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری...

 

تو ميري تنهام ميزاري

 نميبيني گريه هامو

 نديدي دلم شكسته

نميشنوي تو صدامو

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره

 انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره

 در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم

 زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم

 پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم

 من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم

 انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره

 ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره

 

 

پر تشویشمو حال خود نمیفهم

دلم تنگ است

برای آن نگاه شوخ و شیطانت

برای آن حس غریب چشمانت

نمیدانم اگر اینگونه دلتنگم

دل تو پس چرا اینسان آرام است

!!!!!!!!!!

 
دلم تنگ است 

بسان قایقی گم گشته در دریا 

پر از ترس است 

نمیدانم کجا بودم کجا هستم 

مقصد نامعلوم است 

در این آشفته بازار 

به دیدار تو مشتاقم

توکوچ کردی و با یادها رفتی

نسیم بودی و همراه بادها رفتی

میان وسعت هنگامه سپیده سرخ

طلوع کردی و بامداد رفتی

به ارتفاع بلندی که تا خدا می رفت

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست 

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن 

گفتی که نه، باید بروم حوصله ای نیست 

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف 

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست 

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت 

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست 

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت 

بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست


از روی کینــه نیــسـت اگــر خـنجــر بــه سـینــه ات مــی زننــد

ایـن مردمــــان تنـــها بــه شــرط چاقـــو

دل می برنـد

 

کمرم را دیدی؟

نترس چیزی نیست…!

اینها فقط جای خنجرند، من نفهمیدم در رفاقت چه شد!!

تو مواظب باش

میان آمدن و رفتن مانده ام

بی تو، نه پای رفتنی است و نه

حوصله ی برای ماندن . . .

تعداد صفحات : 20
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد