عـــــــلـــــــی جـــــون

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــطّ فقر

جائی میان بود و نبود تــــــــــــــــــــــــــوست…

 جائی میان دار و ندار

مــــــــــــــــــــــــــــــن...

 

"مــن"

به دنــبال

"تــويي" مي گــشت

بــراي " مــــــا " شــدن

دريــغ که 

بــازي را

"او" بــــرد....

 

 

 

دیدی دلم شکست

دیدی که این بلور درخشان عمر من

بازیچه بود؟

دیدی چه بی صدا دل پر ارزوی من

از دست کودکی که ندانست قدر ان

افتاد بر زمین

دیدی دلم شکست؟

 

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که نه، باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست

 

از روی کینــه نیــسـت اگــر خـنجــر بــه سـینــه ات مــی زننــد
ایـن مردمــــان تنـــها بــه شــرط چاقـــودل می برنـد
تعداد صفحات : 81