عـــــــلـــــــی جـــــون


نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم
نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم


شبا فکر و خیال تو چرا خوابم نمی گیره

نه تنها لحظه هام حتی تموم خونه دلگیره

حالا که شب به شب رفت و توام تنهایی سر کردی

توی تنهایی می پوسم نمی ذارم که برگردی

چقدر دوست داشتم يک نفر از من مي پرسيد

چرا نگاه هايت انقدر غمگين است ؟

شچرا لبخندهايت انقدر بي رنگ است ؟

اما افسوس ... هيچ کس نبود

هميشه من بودم و من و تنهايي پر از خاطره .

اري با تو هستم .. با تويي که از کنارم گذشتي...

و حتي يک بار هم نپرسيدي چرا چشم هايت هميشه باراني است!!!

 

 ســــخـــت اســـت
 وقتـــی از شـــدت بـــغـــض
گـــلـــو درد بگـــیری
و هـــمـــه بگـــویـــند
لبـــاس گـــرم بـــپـــوش !!!

نفسم؟؟؟

عشق فراموش کردن نیست، بخشیدن است…

گوش کردن نیست، درک کردن است…

دیدن نیست، احساس کردن است…

جا زدن و کنار کشیدن نیست، صبر کردن و ادامه دادن است…

حتی تنها!!!

تعداد صفحات : 81