از روی کینــه نیــسـت اگــر خـنجــر بــه سـینــه ات مــی زننــد
ایـن مردمــــان تنـــها بــه شــرط چاقـــو
دل می برنـد
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه، باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست
توکوچ کردی و با یادها رفتی
نسیم بودی و همراه بادها رفتی
میان وسعت هنگامه سپیده سرخ
طلوع کردی و بامداد رفتی
به ارتفاع بلندی که تا خدا می رفت
دیدی دلم شکست
دیدی که این بلور درخشان عمر من
بازیچه بود؟
دیدی چه بی صدا دل پر ارزوی من
از دست کودکی که ندانست قدر ان
افتاد بر زمین
دیدی دلم شکست؟
تا خانه چشمانت راهی نیست ، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی ... چه بگویم
وقتی که نه تنها چشم هایت را ، بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ...
اما...
بدان همیشه پشت پنجره "خیالم" برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد...
بگذار در وجود تو گم شوم و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی...
و مرا در قلبت پیدا کنی!!!