عـــــــلـــــــی جـــــون


دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
                       به ما درد دل افشا کن ، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
                       بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من

وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ، این بغض لعنتی است …

می بینی هوای دلتنگیم را ؟ نسبت عجیبی دارد با زاویه ی نگاهم !
در دسترس چشمانم که باشی هوا خوب است
دور از دسترس نشو که باران می گیرد …


مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست

که اینجا بین آدمهایی که سرد و غریبند ،

تک و تنها به تو می اندیشد و کمی دلش از دوری تو دلگیر است .

دلگیرم از تمام الفبای بی کسی ، به خصوص این پنج حرف : ف ا ص ل ه .

وسعت درد فقط سهم من است 
 باز هم قسمت غم ها شده ام 
دگر آیینه ز من با خبر است 
 که اسیر شب یلدا شده ام 
من که بی تاب شقایق بودم 
 همدم سردی یخ ها شده ام
 کاش چشمان مرا خاک کنید 
 تا نبینم که چه تنها شده ام
تعداد صفحات : 81