عـــــــلـــــــی جـــــون

 

 ما “مـــرد” هستیم! دستــــانمان از تو زِبرتر و پهن تر است! صورتمان ته ریشى

دارد! گاهی دلگیر از بی وفایی ها، اما دلمان دریــــاست! جـــاىِ گریـــــه کردن به

بالکن می رویم و آب و هوائی عوض می کنیم! ما با همــــان دستان پهن و زبر، تو را

نوازش می کنیم! دریایی از گرفتاری هم باشیم، ولی… با همان صورت ناصاف و ناملایم تو

 

 

 

را می بوسیم و نوازشت می کنیم… تا تو آرام شوى! آنقــــدر ما را نامــــرد “نخوان

آنقدر پول و ماشین و ثـــــروتمان را”نسنج”، فقط به ما “دلت را بده” تا زمین و زمان

را برایت بدوزیم

دلیل ناراحتیت را فهمیدم، دلم گرفت، خواستی خطت را خاموش کنی تا “آرام” شوی اما

کاش می فهمیدی من “نــاآرام” خواهم شد… روشنش کن لعنتــــــــــــــــی

خطا از من است، می دانم، از من که سالهاست گفته ام “ایاک نعبد”، اما به دیگران هم

دلسپرده ام، از من که سال هاست گفته ام ” ایاک نستعین”، اما به دیگران هم تکیه کرده

ام، اما رهایم نکن بیش از همیشه دلتنگم، به اندازه ی تمام روزهای نبودن

 

 از آدما دلگیر نشو، تهمت زدن طبیعتشونه! وقتی که به هوای بارانی می گویند:

 

خــــــراب…!


 

 شاید میان این همه “نامردی” باید شیطان را بستایم که دروغ نگفت، جهنم را به جان

 

خرید اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد

 

تعداد صفحات : 81